مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

بازي بازي

سلام به همه دوستاي خوبم  بالاخره دوربينمون به دستمون رسيد مثل اينكه مشكلش حل شده اما براي اطمينان ميخوايم ببريمش پيش يه عكاسي اي كه مدل دوربين ما رو داره. تصمیم دارم مهرسا رو شنبه ببرم مهدکودک، همینطوری تا از جلوی هر مهدکودکی رد میشه میگه من غذا می خورم بزرگ میشم میرم مهدکودک، امیدوارم راحت بااین مسأله کناربیاد جمعه با خاله مرجان رفتیم کاسپین،مرکز خرید تقریباً ارزون و ساحل زیبایی داره‌،برای مهرسا یه حوله پالتویی و یه حوله استخری برای خودم و یه تلمبه واسه باد کردن وسایل بادی و یه چراغ تزئینی سنگ نمک خیلی خوشگل (٥٠٠٠٠ تومن شد عکسش رو هم سر فرصت می زارم)خریدیم جاتون خالی از تا چند روز حسابی شارژ بودم(میدونید که خرید خ...
27 مرداد 1390

تو رو دوست دارم

ديروز مي خواستم دامني كه تو كلاس خياطي بريده بودم رو چرخ كنم ديدم چرخ خياطي كار نميكنه هرچي بابايي باهاش وررفت درست نشد تا اينكه برديمش سرويسش كنيم بعدش رفتيم خونه مامان تا دامنم رو بدوزم يه لحظه كه داشتم كمر دامن رو لايه مي چسبوندم خانوم خانوما قيچي رو گذاشت رو دامن و قسمت بالاييش رو بريد منم كه خيلي اعصابم خورد شده بود سيلي زدم رو پاش بعدش هم باهاش قهر كردم اما ازبس اين بچه سرتق شده كه حتي نيومد ازم عذرخواهي كنه قبلش هم رفت تو آشپزخونه نمك رو پاشيد تا رفتم ازش بگيرم به كارش سرعت بيشتري داد چند روز پيش همين كار رو با زردچوپه تو خونه انجام داده بود نميدونم چرا اين چند وقته اينقدر خرابكاري مي كنه با اينكه من از اونا نيستم كه خيلي بهش گي...
13 مرداد 1390

غيبت خاله مرجان

تقريباً از فروردين سال 89  وقتي مامان مهرانه صبحها مياد اداره خاله مرجان لطف مي كنن از خواب شيرين صبحگاهي مي زنن و ميان مهرسايي رو نگه مي دارن اما حدود يه هفته اي ميشه چون امتحاناي خاله شروع شده مهرسايي هم آواره شده دو روز دختر عمو سولماز (سولي جون)اومد ولي چون خواهرش چهارشنبه زايمان داشت ديگه نتونست بياد (تا اطلاع ثانوي) دو روز هم زن داداشم لطف كرد و اومد و بچه صبح رو خوابيد بعدش با زن داداشم رفت خونشون . امروز صبح عسلم رو بردم خونه داداشم همچين تو خواب شيرين بود     تا داداشم اومد بغلش كرد يهو چشاش رو باز كرد و من رو ديد اونقدر گريه كرد كه نگو و نپرس خيلي اعصابم بهم ريخت !!!!! خاله مرجاني خيلي دوست د...
9 مرداد 1390

مهرسا و تولد مینو جون

مهرسا جون من دیروز خانوم شده بود چون تنهایی تولد دعوت بود (تولد مینو جون دختردایی مامان مهرانه که دانشجوی روانشناسییه) خاله مرجان گفت مهرسا خانوم بوده و اصلاً خجالت نکشیده و کلی هم نانای کرده من و بابایی هم از فرصت سوء استفاده کردیم و با هم رفتیم خرید باکلی اصرار بابایی بالاخره یه بلوز و یه شلوار خرید (کادو روز مرد (باتاخیر) و کادو تولد(با تعجیل) از طرف مامانی) پریروز خانوم خانوما با باباش رفت شهربازی خیلی بهش خوش گذشته ولی آخرش حرف باباش رو گوش نداده و خورده زمین و پاش بوف شده وقتی اومد خونه پاش رو می کشید و کلی هم گریه زاری کرد منم که دیدم ساکت نمیشه پاش رو با باند کشی بستم و راضی شد و یه یک ساعتی با اون باند کشی ور رفت و مشغول شد. ...
9 مرداد 1390

خرابكاري

مهرسا خانومي اين چند روزه مدام داره خرابكاريهاي اساسي ميكنه كه واقعاً اشك منو درآورده سه شنبه گذشته خانوم خانوما تو شورتش خرابكاري كرد و بعدش مثلاً خواست بره تو حموم خودش رو تميز كنه كه بيا و ببين ..... خدا سر هيچ كس نياره موكت اتاقش و دست و پا و بلوزش همه و همه رو كثيف كرده بود ديگه قيافم ديدني بود با خشونت تمام شستمش و همينطور واستاد منو نگاه كرد اما بعد اشكش دراومد ولي نگاش نكردم تا بفهمه چقدر كارش زشت بوده (البته ميدونستم كه ميخواد مارو بيدار نكنه چون بعد از كلي بازي كردن باهاش ساعت حدود 5 من و باباش تازه خوابيده بوديم)بعدش هم موكت اتاقش رو شستم بعدش اومد منو نگاه كرد با ناز بهم گفت مرانه مرانه(مهرانه ) كه مثلاً ببخشمش م...
9 مرداد 1390

قهر و آشتي

جمعه غروب رفتيم سفيد رود و شب موقع برگشتن من و خاله مليحه و عمو مهدي و پسردايي وحيد تو ماشين بوديم اينقدر قشنگ شعر اشكين 0098 رو هم زمان با ضبط مي خوندي و حركات موزون انجام مي دادي كه همه ما از خنده روده بر شديم بعدش هم تا بابا رفت بنزين بزنه تو هم رفتي سريع جاش نشستي و تمام سي دي ها رو بهم ريختي منم به همه بچه ها گفتم كه باهات قهر كنن و تو رو نگاه نكنن ، تو هم كه در اين زمينه نقطه ضعف داري سريع گفتي قهر نكنين ديگه كار بد نميكنم منو نگاه كنين ، بابايي تا اومد تو ماشين سرت داد زد كه چرا به وسايلي كه مربوط به تو نيست دست مي زني ؟تو هم سريع گفتي بهش نگاه نكنين با هاش قهر كنين اونوقت بود كه همگي منفجر شديم دختركم ديروز(شنبه) بچه...
9 مرداد 1390

خريد

سلام دختر نازم ديروز صبح با خاله مرجاني رفتي خونه زن(زندايي) و موقع رفتن هم گير دادي بايد جليقه ليت رو با شلوارك بپوشي ،بعدازظهر هم رفتيم خريد ،خاله مرجاني هم تو راه با دخترخاله سولماز جيم زد ،شما هم چون خيلي خسته شده بودي يه مقدار اذيت كردي . ماماني براي خودش يه شلوار لي و براي شما هم كلي گل سر و يه پيراهن نخي بلند خريد(جديداً دوست داري لباسهاي بلند ببوشي )  خودت هم يه ست انگشتر و گردنبند و دستبند كيتي ورداشتي (تو عاشق كيتي هستي و مامان هم عاشق تو ) ديشب با زندايي هسته هاي آلبالو رو در مي آورديم كه ديديم ازت صدايي درنمي ياد . نفهميدم كي صندلي بلند آشپزخونه رو گذاشته بودي جلوي ميز توالت و كرم ضد آفتاب...
9 مرداد 1390

سفر به همدان

سلام دوستای خوبم ببخشید دیر اومدم یه هفته ای تو اتاق ادارمون ساخت و ساز بود و ما هم آواره اتاق همکران،این بود که دیر آپ شدم خاطرات سفر به همدان:   ظهر يكشنبه ٢٧/٠٤/٩٠ من و بابايي و مهرسا راه افتاديم رفتيم به سمت همدان ،خاله مرجان و دايي مجید هم افتخار ندادند بيان ،ساعت حدود 3 رسيديم تاكستان يه دو ساعتي اونجا بوديم و ناهار کتلت و برنج خوردیم و با اجازه صاحب باغي كه اطراق كرده بوديم كلي سيب كنديم و بعد راه افتاديم رفتيم كبودر آهنگ ، اما سرايدار مهمانسرايي كه گرفته بوديم اونجا نبود و ماهم شب رو تو چادر تو یکی از پاركهای همدان خوابیدیم،براي يه روز خيلي جالب بود ولي براي چند روز واقعاً زجر آوره نميدونم مسافرايي ك...
8 مرداد 1390
1